مادر!
کودکی ام با صدای مهیب بمب و موشک بعثی ها همراه بود، اما چه آرام گذشت چون آغوش مهربانت اطمینان و آرامش را به من هدیه می داد...
شرایط جنگ ، ناخودآگاه، محدودیت ها و محرومیت هایی را به ما تحمیل می کرد اما من با نگاه نافذت، بی نیازی را آموختم و چه شاد زندگی کردم...
من تلاش و خستگی ناپذیری را در آن به آنِ زندگی ات می دیدم و عشقی را که سخاوتمندانه در لحظات زندگی مان خلق می نمودی...
تو نقاش مهربانی ها و صمیمیت های دوران نوجوانی ام بودی و چه تصویرگر ماهری بودی...
در جوانی ام، شعر هستی را صبورانه در گوشم زمزمه نمودی و چه استادانه معنایش کردی ، به راستی که نگاه کردن به جهان با چشمان پاک تو چقدر قشنگ است برایم، مادر...
من از تو یاد گرفتم که شاد بودن و شاد کردن کار سختی نیست اگر، از خودت عبور کرده باشی...
آری من از تو یاد گرفتم که مادر بودن یعنی از خود عبور کردن و به خدا رسیدن...
پیشاپیش روزت مبارک مادر...
- ۴ نظر
- ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۴۶