ای خون بهای عشق، چه خوش گفت پیرِ ما، اسلام را محرم تو زنده می کند...
شنیدستم که در روز ازل آن خالق یکتا
بگفتا: کز می وصلم لباب ساغری دارم
که می نوشد می وصلم که می پوید ره عشقم؟
که می گوید که من در سر، عشق داوری دارم؟
تمام انبیاء زان می به قدر حوصله خوردند
حسین بن علی گفتا: در این سودا سری دارم
ندا آمد دو دست بی گنه از تن جدا خواهم
بگفتا: حضرت عباس، میر لشگری دارم
ندا آمد، جوانی بایدت، سرپاره از خنجر،
بگفتا: هیجده ساله علی اکبری دارم
ندا آمد که طفلی را نشان تیر می خواهم
بگفتا: بارلها شیرخواره اصغری دارم
ندا آمد که زلفی را به خون آغشته می خواهم
بگفتا: بارلها زینب غمخواره ای دارم
ندا آمد که مطبخ را گلستان می کنی یا نه؟
بگفتا: بارلها بهر آن مطبخ سری دارم
ندا آمد ز سیلی عارض گلنار می خواهم
بگفتا: بارلها یک سه ساله دختری دارم...
دل نوشت: خدایا امروز چشمی اشک بار عنایت کن و حنجره ای پر از فریاد....
زیبابود..استفاده کردیم...خداقوت
التماس دعا
یاعلی